اینجانب محمد عبایى خراسانى به سال 1318 شمسى در محلّه سراب از توابع مشهد مقدّس، متولد شدم. مادرم علویّه رضوى بوده است.
او تا حضرت رضا(ع) داراى شجرهنامه مشخّص است و تا چهار پنج پشت از اجدادشان، از علماى بزرگ خراسان بودند. پدرش آیةاللّه حاج میرزا حسن رضوى از شاگردان ممتاز مرحوم آخوند و از ائمّه جماعت مسجد گوهرشاد و پدر پدرش مرحوم آیةاللّه حاج میرزا ابراهیم رضوى از بزرگان علماى خراسان و داراى حکومت شرعى، ثبت اسناد، دفتر ازدواج و طلاق، دفتر فصل خصومت شرعى و دادگاه شرعى رسمى بوده است و در جریان به توپبستن مشهد و غائله مشروطیت، منزلش مرکز رفت و آمد و تصمیمگیرى بوده است.مرحوم پدرم نیز از علما و ائمّه جماعت مورد اعتقاد و اعتماد مشهد بود. وى در مسجد ملّا حیدر، جنب بازار خیابان خسروى نو اقامه جماعت مىکرد و سرانجام در 84 سالگى درگذشت و در صحن شیخ بهائى به خاک سپرده شد.
دوران کودکى
و جوانىام را بیشتر نزد مرحوم پدرم که روحانى والایى بود، سپرى کردم و از محضرش بهره علمى بردم، گرچه در این دوران از وجود مرحوم حاج دایىام جناب حاج سیّد على آقاى رضوى نیز بىبهره نبودم. آرى، این دو انسان در تربیت بنده سهم فراوانى دارند.
تولد و دوران کودکىدوران تحصیل
وضعیّت دوران تحصیلدوستان
عوامل مؤثّر در شکلگیرى اخلاقى، سیاسى و اجتماعى
آثار و برنامههاى علمى و تحقیقى
الف) تألیف
1. تألیفات منتشره
2. تألیفات غیر منتشره
ب) تدریس
1. تدریس حوزوى
2. تدریس دانشگاهى
ج) تحقیق
سابقه مبارزاتى پیش از انقلاب
سابقه فعّالیّت در پیروزى انقلاب اسلامى و پس از آن
خاطرات
الف) خاطرهاى از انقلابب) خاطره ترور
ج) حضور در جبهه
مسئولیّتها
دروس ابتدایى را در دارالتّعلیم دیانتى که از مدرسههاى دینى آن زمان بود، طى شش سال فرا گرفتم. سپس به حوزه علمیّه مشهد وارد شدم و جامع المقدّمات را نزد مرحوم پدرم و مرحوم آیةاللّه سیّد على آقا رضوى (دایىبنده) و استاد ادیب نیشابورى استاد ماهر و بى نظیر ادبیّات در حوزه علمیّه مشهد فرا گرفتم. براى یادگیرى معالم و شرح لمعه نیز در محضر پدرم و مرحوم حاج میر احمد مدرّس یزدى زانوى شاگردى به زمین زدم و بخشى از سطح عالى(رسائل، مکاسب و کفایه) را نزد مرحوم پدرم و مرحوم آیةاللّه سیّد على رضوى و مرحوم آیةاللّه حاج میرزا هاشم قزوینى(ره) استفاده کردم.
از دروس معارف و فلسفه آیةاللّه حاج میرزا جواد آقا تهرانى(ره) نیز بهره بردم. همچنین از محضر حضرت آیةاللّه حاج شیخ مجتبى قزوینى بحث نفس، کلّیّات معارف، عرفان و کلام اسلامى را فرا گرفتم و دو سال از محضر درس فقه و اصول آیةاللّه العظمى میلانى بهرهمند شدم و سپس به قم مشرّف گردیدم و در آنجا نیز به مدّت شش ماه از محضر آیةاللّه بروجردى و سپس از محضر امام(ره)، آیةاللّه داماد، آیةاللّه حائرى، آقاى شریعتمدارى و آیةاللّه حاج میرزا هاشم آملى(ره) استفاده کردم و دروس فلسفه را از محضر آیةاللّه طباطبائى و سپس از محضر آیةاللّه جوادى آملى بهرهمند شدم و ادامه بحث معارف و به اصطلاح، مکتب تفکیک را از محضر آیةاللّه حاج میرزا باقر ملکى استفاده بردم و ایشان از شاگردان خوب محضر حاج میرزا مهدى اصفهانى بودند. از خصوصیّت دوران تحصیلىام این بود که تمام درسهایم را مىنوشتم و پاکنویس مىکردم.
نحوه درس خواندن در زمان من در حوزه علمیّه چه در مشهد و چه در قم به نحو آزاد بوده است؛ یعنى تحت برنامههاى خاصّ زمانى نبودهام، بلکه به صورت خصوصى و عمومى و آزاد دروس را فرا مىگرفتم، کما این که دروسى چون تفسیر، درایه، رجال، عقاید و نهج البلاغه را به صورت خصوصى خواندم. بنده تحصیلات دانشگاهى ندارم؛ ولى در زمان طاغوت در امتحان مدرّسى شرکت کردم و تصدیق مدرّسى گرفتم.
کسانى که در این زمینه، بیشترین زحمات را براى من کشیدهاند، مرحوم پدرم و مرحوم حاج دایىام آقاى حاج سیّد على رضوى» بودهاند.
آقاى حاج سیّد ذبیح اللّه اسلامى (از ائمّه جماعت مشهد)، آقاى سیّد جواد موسوى بختیارى (از گویندگان رسمى سپاه و از ائمّه جماعت مشهد) آقاى حاج سیّد مصطفى محقّق داماد (از اساتید فاضل دانشگاه و حوزه) و آقاى شیخ احمد غروى تبریزى (نماینده ولىّفقیه و استاد دانشگاه تبریز) از دوستان بنده به شمار مىآیند.
افراد متعدّدى در شکلگیرى شخصیّت اخلاقى، سیاسى و اجتماعىام مؤثّر بودهاند، ولى آنانى که بیشترین سهم را داشتهاند به ترتیب عبارتاند از: مرحوم پدرم، مرحوم آیةاللّه سیّد على رضوى(دایى بنده)، مرحوم آقاى حاج شیخ باقر ملکى[1]، حضرت امام(ره)، مرحوم آیةاللّه طباطبائى، آیةاللّه حاج شیخ مجتبى قزوینى، حاج میرزا جوادآقا تهرانى، آیةاللّه مطهّرى(ره) وآیةاللّه منتظرى. همچنین در اینجا از همسرم که خود از خاندان روحانى است یاد مىکنم که وى نیز در این زمینه حقّ بزرگى بر من دارد؛ چرا که او با در نظر گرفتن اجر اخروى با تمام مشکلات و نارسایىهاى بنده مدارا کردند و مرا در همه ایّام یارى نمود و من بر این نعمت بزرگ پروردگار را سپاس مىگویم.
1. تألیفات منتشره1. گنجینههاى ویران(که باهمکارى فاضل محترم آقاى حسینى نسب تدوین کردم و موضوع آن در باره آثار اسلامىیى است که به دست وهّابىها تخریب شدهاست)؛
2. جمع و تألیف قرآن(به عربى است و براى توضیح و تشریح آراى شیخ مفید(ره) به کنگره مربوط ارائه گردیده و جزو کتب کنگره چاپ شده است)؛
3. مقالات در زمینههاى بلوغ، حدّ سفر، موارد احتکار، زکات و سبق و رمایه که کنگره نقش زمان و مکان در فقه از دیدگاه امام(ره) آنها را چاپ و منتشر کرده است.
2. تألیفات غیر منتشره1.یک دوره دائرة المعارف شیعه؛ 2.تقریرات درسهاى خارج فقه و اصول؛ 3.تقریرات درس مطوّل آقاى ادیب نیشابورى(ره)؛ 4.حاشیه و شرح بر منظومه سبزوارى؛ 5.حاشیه و شرح بر اسفار(چاپجدید) جلدهاى 1، 2، 3 و 8.
1. تدریس حوزوىکتابهاى اصول فقه و شرح لمعه را چندین نوبت در سالهاى 1339 - 1341شمسى در مشهد، (مدرسه نوّاب و در سالهاى 1350 - 1365شمسى) و در قم صحن مطهّر حضرت معصومه(س) (حجره 23 مقبره شهید مفتّح و حجره مقابل آن درس) گفتهام.
کتابهاى مکاسب و کفایه را چند نوبت از سالهاى 1365شمسى تاکنون در قم صحن مطهّر حضرت معصومه(س) و مدرسه آیةاللّه العظمى گلپایگانى(ره) تدریس کردهام.
از سال 1370شمسى تاکنون در مدرسه آیةاللّه العظمى گلپایگانى(ره) به تدریس خارج فقه و اصول اشتغال داشته که بحث استصحاب در سال جارى به پایان رسید و از فقه نیز صلات مسافر و بعضى از قواعد فقهیّه و کتاب الحج بحث گردید.
2. تدریس دانشگاهىدر سالهاى 1367 - 1370شمسى در دانشگاه شهید بهشتى، ششترم از درسهاى تاریخ اسلام و مبانى اندیشه اسلامى را تدریس کردهام. مسافرتهاى قم - تهران و نیز مسافرتهاى دیگر و تصحیح ورقههاى امتحانى که گاهى افراد یک کلاس به دویست نفر مىرسید، موقّتاً مانع تدریس اینجانب در دانشگاه شده است.
در دانشگاه علوم قرآنى اوقاف نیز تدریس داشتهام.
تا زمانى که مسئول دفتر تبلیغات اسلامى قم بودم در همان مرکز و سپس در مرکز تحقیقاتى - آموزشى ثامنالائمّه(ع) - که بنده مؤسّس آن بودهام - بهامرتحقیق مشغولم.
از همان ابتداى دوران طلبگى با رژیم طاغوتى مخالف بودم و این انزجار خود را به صورتهاى گوناگون، چون حضور یافتن در بیت حضرات آیات میلانى و قمى» و نیز با حضور در کانون نشر حقایق اسلامى، ابراز مىکردم. و گاهى هم با خواندن مجلّههاى آن زمان که براى ما الگو بود، نظیر مجلّه المسلمین، نداى حقّ، مکتب اسلام و مکتب تشیّع به تبلیغ و نشر احکام مىپرداختم.
برنامههاى مبارزاتى ما در آن زمان، با الگوگیرى از امام خمینى(ره) انجام مىگرفته و داراى ابعاد مختلفى بوده است؛ از جمله این که به همراه چند نفر از دوستان به نشر اعلامیّههاى حضرت امام مىپرداختیم و آنها را در اختیار برادران اهل علم و دیگران قرار مىدادیم که پس از مدّتى به صورت انبوه، منتشر مىشد. وسیله دیگرى که در مبارزه به کار گرفته مىشد، منبر بود که گاهى در بالاى منبر، مطالب اعلامیّههاى امام و اخبار را به گوش مردم مىرساندم که این کار را در خیلى از شهرهاى ایران اجرا مىکردم نظیر تهران، قم، تبریز، بندرعبّاس، آبادان، خرّمشهر، ایلام، کاشان، بیرجند، کازرون، بم، بوشهر، بندر دیر، بندر لنگه، بندر کنگان، ساوهو....
و گاهى با حضور در جلسات طلّاب - که به مناسبتهاى ایّام فاطمیّه و یا ایّام صادقیّه و غیره تشکیل مىشد - به سخنرانى مىپرداختم و بامایههایى از کلام هدایت بخش حضرت امام و با شواهدى از قرآن کریم و نهج البلاغه به هدایت جوانان اقدام مىکردم.
قابل ذکر است که بیشتر منبرهاى آن زمان، همراه با تهدید از سوى رژیم بود؛ خصوصاً در آن دو دههاى که در خدمت مرحوم آیةاللّه قاضى طباطبائى(ره) بودم، هر شب تهدید مىشدیم و احتمال آن بود که بنده و آیةاللّه قاضى را دستگیر کنند.
در آبادان نیز یکنوبت آیةاللّه طرفى را اشتباهاً به جاى من دستگیر نمودند؛ چون این جانب با برنامه از قبل پیشبینى شده، تغییر لباس و چهره دادم و خود را از جلسه خارج کردم.
در طول این مدّت دو مرتبه زندانى شدم؛ نخست در قم بازداشت شدم و سپس به تهران انتقال یافتم و سرانجام پس از سه ماه آزاد شدم.
بار دوم نیز در تهران، بازداشت شدم و سرانجام پس از تحمّل تقریباً یک ماه زندان به سه سال تبعید شدم که هشت ماه را در بندر دیلم و 28ماه را در نایین به سر بردم.
در دوران تبعید و غیر آن، سالیانى سال ممنوع المنبر بودم؛ ولى با این حال، با نام مستعار به سخنرانى و تبلیغ مىپرداختم.در هنگام قیام سراسرى مردم مسلمان ایران به رهبرى امام خمینى(ره) که به پیروزى انقلاب اسلامى منجر گردید در شهرهاى تبریز، تهران، و زنجان فعّالیّت مىکردم.[2] در تهران، هر روز در سه یا چهار مرکزى که بنا بود به انقلاب به پیوندند شرکت کرده و با سخنرانى اینجانب و اعلام رسمى پیوستن آن گروه به انقلاب، به مقصود مىرسیدیم و پیوستن آن گروه بر انقلابیون محقّق مىشد.
در این زمینه، بسیارى از کلانترىها، مؤسّسههاى پزشکان، داروسازان، دانشکدههاى گوناگون، مؤسّسههاى حمل و نقل و دیگر مراکزى که تعدادشان زیاد است، در مسیر انقلاب و پیروزى آن قرار گرفتند. در زنجان نیز با این که هنوز شهربانى آنجا به انقلاب نپیوسته بود، با انجام برنامههایى راهپیمایى حمایت از نخست وزیرى مرحوم بازرگان را تشکیل دادیم.
الف) خاطرهاى از انقلابدر ایّام محرّم و صفر سال پیروزى انقلاب - روزى که شاه رفت و مجسّمههاى او را پایین کشیدند - متوجّه شدیم گروهى عازم زندانها شده و مىخواهند زندانهاى تبریز را گشوده و به همراه زندانیان و جمعیّتى دیگر به ارتش حمله کنند و اسلحهها را به غارت ببرند و این برنامه را با بهانه اینکه پیروزى انقلاب نیاز به جنگ مسلّحانه دارد، اعلام کرده بودند. من به پیشنهاد آیةاللّه قاضى(ره) براى جلوگیرى از این عمل آماده شدم و جلو سهراهىِ زندان تبریز را با تأیید و همراهى عدّهاى از انقلابیون مبارز گرفتیم؛ زیرا انجام هر دو کار (حمله به زندان و ارتش) غیر صحیح بود. از اینرو، ممانعت کردیم و زندان و ارتش در آن مرحله سالم مانده و محافظت شدند.
ب) خاطره تروراین جانب در سه مرحله، ترور شدم که دو مرتبه ترور ناموفّق و در مرحله سوم از ناحیه ریه و گردن زخمى شدم که به شکر الهى نعمت سلامتى حاصل شد و خداى را بر این لطف و عنایت سپاس مىگزارم. توضیح این که بار اوّل در بندرعبّاس ماشینِ مخصوص ما را - که هر شب بنده را براى انجام سخنرانى از مسیرى خاص به ارتش مىبرد - به گلوله بستند و سوراخ سوراخ کردند، ولى به این جانب صدمهاى وارد نشده بود؛ چون در آن شب بنده با ماشین دیگرى به مقصد رسیده بودم و دشمن ناکام ماند.
بار دیگر در بندرعبّاس به همراه استاندار و امام جمعه وقت آقاى احمدى در ساختمان ادارى بودیم بود که به سوى ما تیراندازى شدیدى صورت گرفت، ولى - بحمداللّه - غائله پایان یافت و خسارتى وارد نشد.
و سومین بار در مشهد، پس از خواندن خطبه و نماز جمعه، هدف حمله مسلّحانه قرار گرفتم که این بار سه گلوله به من اصابت کرد و - بحمداللّه - شفا یافتم.
ج) حضور در جبههدر دوران جنگتحمیلى نیز با حضور در جبههها و سخنرانى براى رزمندگان در حسینیّه اعظم اهواز در دهه عاشورا و روزها در قرارگاهها و در دیگر ایّام، اداى دین مىکردم.
اوّل، با حکم ستاد فرمان امام(ره) به خوزستان رفتم. در سر راه مشکلاتى در اندیمشک بود که مسئولان راهآهن، شهردارى، آموزش و پرورش و دیگر قسمتها باید انتخاب و نصب مىشدند و - بحمداللّه - با مشورت روحانى با نفوذ و دیگر انقلابیون آنجا، موفّق به انتخاب و نصب آنها شدم.
سپس عازم اهواز شدم. در اهواز خلق عرب به وجود آمده و براى خود جلساتى داشتند و چندین گروه با فکرهاى مختلف در میان آنان بود. (بعضى مىگفتند: ما اوّل، عرب هستیم و سپس مسلمان و بعضى هم که شامل علما و پیروان آنها بودند مورد سوء استفاده گروه اوّل قرار گرفته بودند) با عدّهاى از آنان تماس گرفته و افراد غیر مغرضشان را با تذکر به خطر تحصّن و جدایى از وحدت ملت راهنمایى کردم.
پس از خوزستان به بندر دیلم رفتم. اوضاع در آنجا نا امن و سفرهاى قاچاق و غیره وجود داشت ما توانستیم برنامههاى معیشتى آنجا را تنظیم و ارتباط آنان را با جزایر براى همکارى با مردم مرتّب نماییم.
و سرانجام در سفر به سیستان و بلوچستان - که مصادف شد با سفر مقام معظّم رهبرى حضرت آیةاللّه خامنهاى - مدّظلّهالعالى - به مشکلات شهرهاى آن استان رسیدگى کردم. کارهایى که در آن استان محروم انجام دادم این بود که ابتدا به نزد آیةاللّه مؤمن رسیدم واجازه قضاوت دریافت کردم و آنگاه به رسیدگىِ امور زندانیان آنجا پرداختم که در این زمینه تعدادى را آزاد و گروهى را به حبسهاى دراز مدّت و برخى از روحانىنماها را خلع لباس کردم.
همچنین در آنجا حزب جمهورى اسلامى را تشکیل دادم.
قابل ذکر است در این مدّتى که در این استان مشغول به انجام وظیفه بودم، چند مرتبه از سوى منافقین اعتصاب و راهپیمایىهاى ضدّ انقلابى صورت پذیرفت که یک بار اینجانب را دستگیر و زندانى کردند که سرانجام در اثر اختلاف خود متحصّنین با تقاضاى آنان آزاد شدم.دوم، از سوى حضرت امام(ره) به سرپرستى دفتر تبلیغات اسلامى قم منصوب شدم که به مدّت پانزده سال در این سمت باقى بودم. قابل ذکر است که اینجانب از هیئت مؤسّسان دفتر نیز بودم.
سوم، عضویّت در شوراى برنامهریزى دبیرخانه ائمّه جمعه سراسر کشور.
چهارم، مسئولیّت امور روحانیان در حج که از سوى وزارت ارشاد آن زمان در اختیار دفتر تبلیغات قرار گرفته بود.
پنجم، دریافت حکم امامت جماعت موقّت مشهد از سوى حضرت امام(ره) که به درخواست آیةاللّه شیرازى انجام شده بود.
ششم، نمایندگى مجلس خبرگان رهبرى در دوره اوّل از استان خراسان. لازم به ذکر است که چون بنده در انتخابات میان دورهاى مجلس خبرگان استان به جاى مرحوم ربّانى املشى که پیش از اتمام هشت سال، رحلت کرده بودند، برگزیده شدم؛ از اینرو، در هیچ کمیسیونى در آن مجلس شرکت نداشتم. 1377/4/22
1. مرحوم آقاى حاج شیخ باقر ملکى، اهل یکى از بخشهاى شهرستان میانه و از شاگردان مرحوم آیةاللّه میرزا مهدى اصفهانى بود که تقریباً هم زمان نوشتن این شرح حال، یعنى در صفر 1419 رحلت کرد و صاحب تألیفات زیادى از جمله توحید الامامیه، بدایع الکلام فى تفسیر آیات الاحکام، تفسیر مناهج البیان (در 6 جلد، تفسیر جزء اوّل، دوم، سوم، چهارم، بیست و نهم و سىام قرآن مجید) مىباشد.
2. پس از پیروزى انقلاب در ماه محرّم و صفر به چند شهر براى سخنرانى دعوت شدم؛ نظیر بندرعبّاس، آبادان، تبریزو ایلام.