محمدتقی مروارید به سال ۱۳۰۰ش در مشهد مقدس به دنیا آمد. پدرش شیخ علی فرزند حاج شیخ علیاکبر مروارید و مادرش حلیمه فرزند ملاعلی قدرتی بود. او در خانوادهای کاملاً مذهبی و در نهایت فقر رشد نمود. قرآن خواندن و سواد نوشتن را نزد مادرش و مکتبخانههای معمول آن زمان فراگرفت. آنگاه به شغل انگشترسازی برنز و نقره روی آورد و تا زمانی که ایران در اشغال متفقین بود، به این کار مشغول بود. پس از سقوط دولت رضاخان از طریق آیتالله حاج میرزا حسنعلی مروارید ـ از عموزادگانش ـ با مرحوم آیتالله میرزا مهدی غروی اصفهانی آشنا شد. آن بزرگوار او را به تحصیل علوم دینی تشویق کرد و به تحصیل دروس دینی روی آورد. مقدمات را نزد آیتالله مروارید شروع کرد و بعد نزد اساتید دیگری چون حاج شیخ علیاکبر صدرزاده دامغانی، مرحوم حاج سیداحمد مدرس، حاج شیخ کاظم مهدوی دامغانی، ادیب نیشابوری، محمدتقی و حاج شیخ هاشم قزوینی، حاج شیخ مجتبی قزوینی و حاج شیخ علیاکبر نوغانی که سرپرست مدرسه نواب بود، تلمذ کرد. مقدمات را نزد حاج آقا مروارید و صدرزاده و مطول را نزد ادیب نیشابوری، جلدین لمعه را نزد حاج آقا سیداحمد مدرس، رسائل را نزد آقای مهدوی دامغانی، مکاسب را نزد حاج شیخ هاشم قزوینی، شرح اشارات را نزد حاج شیخ مجتبی قزوینی فراگرفت.
پس از آن به عتبات عالیات سفر کرد و مدتی نزد مرحوم حاج سیدعبدالاعلی سبزواری، حاج شیخ مجتبی لنکرانی و حاج شیخ باقر زنجانی تلمذ نمود. زمانی که مرحوم آیتالله بروجردی در قم ساکن شد به قم آمد و نزد مرحوم قاضی طباطبائی، آیتالله سلطانی و شیخ ابوالقاسم نحوی برای ورود به حوزه امتحان داد. سطح را در قم ادامه داد و مدتی نزد شهید صدوقی، که هنوز به یزد نرفته بود، رسائل میخواند. در کفایه و مکاسب بیشتر از آقای سلطانی بهره برد. مدتی هم به درس حاج سیدمحمد محقق داماد، که در فیضیه بود، رفت و در درس خارج آیتالله بروجردی نیز حضور مییافت. بحث ایشان را که دربارهی لباس مشکوک بود، به صورت جزوهای درآورد و به ایشان عرضه کرد و پنجاه تومان هم جایزه گرفت. از درسهای شرح تجرید استاد مطهری نیز استفاده برد. در درس تفسیر مرحوم علامه طباطبائی هم شرکت میکرد که ده دوازده نفر بیشتر نبودند . سپس از محضر آیتالله وحید خراسانی، آیتالله حسنزاده آملی و آیتالله منتظری استفاده میکرد و همزمان پای درس آیات عظام گلپایگانی، شیخ جواد تبریزی، مشکینی، شبیری زنجانی، آقاسیدمحمد روحانی، بهجت، جوادی آملی، آقامحمد فاضل لنکرانی، سبحانی و مکارم هم میرفت. درس معارف و اخلاقش را هم از محضر حاج میرزا جواد آقا تهرانی آموخت. سپس مدتی در مدرسه علمیهای که حاج شیخ محمدحسین نجفی تأسیس کرده بود ادبیات و مقدمات را تدریس کرد. در قم، حاشیهی ملاعبدالله، معالم، جلدین لمعه و گاهی رسائل و مکاسب را درس میگفت و بعدها در ایلام، حوزهای راه انداخت. در محرم ۱۳۲۷ برای تبلیغ و ترویج دین به آن سامان مسافرت کرد. پس از چندی اهالی پیشنهاد کردند که برای همیشه در آنجا بماند. متعاقب آن با اجازهی آیتالله بروجردی متصدی امور حسبیه در آن شهر شد .
اولین حرکت مردم ایلام، در اعتراض به انجمنهای ایالتی و ولایتی و حمایت از مراجع قم بود. او تلگرافی را به امضای عدهای از اهالی از جمله انجمن شهر رساند و مخابره کرد. وقتی که فرماندار ایلام آگاه شد، فوری رئیس انجمن شهر را فرستاد تا تلگراف را پس بگیرد. لذا ناچار به فرار شد. پس از آن نیروهای امنیتی به رفتار و کردار او حساس شده و مرتب مراقب بودند و گزارش میدادند و اگر منبر میرفت، کنترل میکردند. با این حال وقتی که برای رفراندوم در مسجدی که خودش بانی آن بود، گرد آمدند به برنامههایشان اعتراض کرد. اول بار در سال ۱۳۴۲ش همراه دو تن از دوستان دستگیر شد. چون آن وقت ساواک در ایلام اداره نداشت، شهربانی او را به کرمانشاه اعزام کرد. زمانی که دستگیر شد مردم ایلام بسیار متأثر شدند. از این رو، استقبال باعظمتی از او به عمل آوردند. بعدها که اعلامیههایی از قم میرسید، آنها را در مسجد جامع آشکارا برای مردم میخواند، مخصوصاً آن اعلامیهای که امام «شاه دوستی» را آدمکشی و غارتگری خوانده بود. دومین باری که ساواک او را بازداشت کرد وقتی بود که در حسینیهی مرحوم حائری منبر میرفت. پس از پایان منبر شبانه دستگیر و همراه چند مأمور به کرمانشاه فرستاده شد. در آنجا بعد از تحمل شکنجه و کتک مفصل، روانهی زندان گردید. مدتی در زندان بود تا با قید کفالت موقتاً آزاد شد. دادسرای نظامی او را به دو ماه زندان محکوم کرد. در پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ در زندان بود. در سال ۱۳۵۷ ش بار دیگر دستگیر شد، او را از ایلام به تهران فرستادند و به زندان کمیتهی شهربانی تحویل دادند. بعد از دستگیریاش عدهای از جوانها در مسجد جامع ایلام متحصن شدند و هر چه استاندار تلاش کرد متفرق نشدند، سرانجام مأموران حمله کردند و
عدهای را دستگیر کردند و به خرمآباد فرستادند و در آنجا زندانی کردند. مدتی در این زندان به سر برد و با کسانی چون شهید حاج شیخ مهدی شاهآبادی آشنا شد. بعد از مدتی به زندان اوین منتقل شد. حدود بیست روز در سلول انفرادی به سر برد. سپس به بند چهار زندان عمومی فرستاده شد. در همان موقع آقایان هاشمی رفسنجانی، منتظری و طالقانی در بند سه زندان بودند که آنجا با آقایان محمد آل اسحاق، موسوی، آقای ابراهیمی، سید جلال طاهری و عدهای دیگر آشنا شد. پس از آزادی از زندان به ایلام آمد. در این زمان مبارزات شدت گرفته بود. چون در ایلام هم تحت تعقیب بود به اهواز رفت، مدتی بعد در خرمشهر منزل آقای محمدی ماند و شبها در مسجد صاحبالزمان منبر رفت. در زمان حضور در ایلام که آتشسوزی سینما رکس رخ داده بود و مردم عزادار بودند، از آتش زدن آن سینما انتقاد کرد و به مردم آبادان تسلیت گفت. از این رو، مجبور شد با لباس مبدل از ایلام خارج شود و به آبادان رود. در آبادان در مسجد آقای قائمی منبر رفت. یکی از شبها پس از اینکه از مسجد بیرون آمد مأموران به سوی یک دستگاه تانک راهنماییاش کردند، از تانک بالا رفت. سپس یک گروهبان او را زیر لگد و سیلی و دشنامهای رکیک خویش گرفت. بعد نزد فرماندار برده شد، آن شب بازداشت شد و فردا با چند مأمور به اهواز فرستاده شد و در اهواز آزاد گردید.
بعد از انقلاب با تشکیل جهاد سازندگی به فرمان امام چون به کارهای آبادانی و عمرانی علاقه داشت، به نمایندگی از سوی روحانیت در جهاد سازندگی ایلام مشغول به خدمت شد. مدتی هم در سیستان و بلوچستان و مدتی هم در کردستان روحانی جهاد بود. مدتی هم در تهران در واحد فرهنگی بنیاد شهید در تجهیز مدارس شاهد همکاری داشت. در دورهی اول انتخابات خبرگان رهبری از استان ایلام به نمایندگی برگزیده شد .
وی در مهرماه سال91 دار فانی را وداع گفت.