اینجانب به سال 1305شمسى در شهر نیشابور درخانه اى بسیار فقیرانه و عارىاز همه تجمّلات و زرق و برق مادّى متولد شدم. پدرم به نام ملّا محمدرضا غرویان فردى بود که در امور دینى و اعمال عبادىبسیار موفق و اهل مسئله و قارى قرآن و نوافل آخر شب بود. شغل او صبّاغى (رنگرزى) بود، معمولاً نخ و کرباسهایى که با دستگاه (فَرَت) بافته مىشد را رنگ مىکردو با درآمد کمى که داشت با قناعت روزگار را مىگذرانیدم. او به باغ دارى علاقهوافرى داشت. باغى را که داراى انگور و سردرختى بود خریده بود و از میوههاى آنباغ، علما و اقوام و دوستان را بهرهمند مىنمود. او صداى خوشى داشت و درشبهاى زمستان که از چایى و غذا فارغ مىشد کتابهاى فارسى اخلاقى، تاریخى،روایى و احیاناً شعرى که داشت با صداى خوش و آهنگ دلنشینى مىخواند و درآخر به ذکر مصیبت حضرت سیّدالشّهدا(ع) مىپرداخت خود گریه مىکرد و جمع مارا به گریه مىآورد. او با علماى شهر محشور بود و گاهى از آنان ضیافت مىکرد. مادرم به نام خدیجه زن مؤمنه و عارفهاى بود که رشحهاى از عرفان را دارا بود و بهمناسبت هر موضوعى شعرى مىخواند. گاهى در شبها در گوشهاى خارج از کرسىمىنشست و لباسهاى برادران و خواهرانم را -که مجموعاً شش نفر بودیم - وصلهمىزد و با خود زمزمه مىکرد و به اشعار سعدى و حافظ متمثّل مىشد. او قصه هاىقرآن را خوب نقل مىکرد و در امور زندگى بسیار ظریف کار، مدیر، مدبّر و قانع بود وزندگى ما را با آن درآمد کم به خوبى اداره مىنمود که ما فرزندان حالت قناعت و شوقبه قرآن، نماز و مجالس دینى را از این مادر و پدر آموخته بودیم. آنها چون عنایتى بهتربیت فرزندانشان داشتند بنده را از حدود شش سالگى به مدرسه فرستادند و درایّامتعطیلى مدارس در تابستان به مکتبهاى مرسوم آن زمان مىبردند کهکتابهاىمتداول آن مکتبها مانند کتاب صد کلمه، عاق والدین، موش و گربه،استغفراللّه وامثال اینها را بخوانم. پدرم که اشعار کتاب نصاب الصبیان را از حفظداشت براىمن مىخواند و لغات او را معنا مىنمود تا اینکه دوره دبستان بنده بهاتمام رسید. دوران تحصیل دوره دبستان که به آخر رسید مدّت دو سال در دکان عطّارى و بقّالى شاگردىکردمو در این میان شبها کتابهاى حماسى آن زمان را (مانند رستم نامه،شیرویه(هفت جلد)، حیدربک، فلک ناز، امیرارسلان) مىخواندم. در دکان که بودمگاهى مىدیدم طلبه کوچکى هم سن خودم عمامه تمیز سفیدى بر سر و عبا و قباىمرتّبى در بر دارد، شوق طلبگى در وجودم قوّت مىگرفت تا عاقبت شاگردى را ترکگفتم و در مدرسه گلشن که تحت سرپرستى حجّةالاسلام والمسلمین جناب حاجشیخ محمد حسین نجفى اداره مىشد وارد شدم. روزها دو سه ساعتى به پدرم کمکمىکردم و اغلب شبها را در مدرسه مىخوابیدم. خداوند متعال شوقى به من عنایتکرده بود که در مدّت کوتاهى جامع المقدّمات را تمام نمودم و کتاب سیوطى و شرحمختصر را شروع کردم و در وسطهاى کتاب سیوطى بودم که کتاب شرح نظّام را نیزدرس گرفتم و در طى همه این درسها آنچه را که درس گرفته بودم تدریسمىنمودم. در آن زمان مرحوم حاج شیخ محمدرضا محقق - که ادیبى کامل و سخنورى توانابود - براى ما درس سیوطى مىگفت: او خود چون داراى مناعت نفس بود ونمىخواست که از سهم امام استفاده کند صفات و ملکات عالى او در شاگردانش اثرمىگذاشت که اگر دو سه روزى در ایّام طلبگى گرسنه مىماندیم و یا سختىهاى دیگربر ما فشار مىآورد حاضر نبودیم پیش کسى اظهار نماییم. حاج شیخ محمد رضامحقق، مبارزى نستوه بود که با صوفى
اینجانب به سال 1305شمسى در شهر نیشابور درخانه اى بسیار فقیرانه و عارىاز همه تجمّلات و زرق و برق مادّى متولد شدم. پدرم به نام ملّا محمدرضا غرویان فردى بود که در امور دینى و اعمال عبادىبسیار موفق و اهل مسئله و قارى قرآن و نوافل آخر شب بود. شغل او صبّاغى (رنگرزى) بود، معمولاً نخ و کرباسهایى که با دستگاه (فَرَت) بافته مىشد را رنگ مىکردو با درآمد کمى که داشت با قناعت روزگار را مىگذرانیدم. او به باغ دارى علاقهوافرى داشت. باغى را که داراى انگور و سردرختى بود خریده بود و از میوههاى آنباغ، علما و اقوام و دوستان را بهرهمند مىنمود. او صداى خوشى داشت و درشبهاى زمستان که از چایى و غذا فارغ مىشد کتابهاى فارسى اخلاقى، تاریخى،روایى و احیاناً شعرى که داشت با صداى خوش و آهنگ دلنشینى مىخواند و درآخر به ذکر مصیبت حضرت سیّدالشّهدا(ع) مىپرداخت خود گریه مىکرد و جمع مارا به گریه مىآورد. او با علماى شهر محشور بود و گاهى از آنان ضیافت مىکرد. مادرم به نام خدیجه زن مؤمنه و عارفهاى بود که رشحهاى از عرفان را دارا بود و بهمناسبت هر موضوعى شعرى مىخواند. گاهى در شبها در گوشهاى خارج از کرسىمىنشست و لباسهاى برادران و خواهرانم را -که مجموعاً شش نفر بودیم - وصلهمىزد و با خود زمزمه مىکرد و به اشعار سعدى و حافظ متمثّل مىشد. او قصه هاىقرآن را خوب نقل مىکرد و در امور زندگى بسیار ظریف کار، مدیر، مدبّر و قانع بود وزندگى ما را با آن درآمد کم به خوبى اداره مىنمود که ما فرزندان حالت قناعت و شوقبه قرآن، نماز و مجالس دینى را از این مادر و پدر آموخته بودیم. آنها چون عنایتى بهتربیت فرزندانشان داشتند بنده را از حدود شش سالگى به مدرسه فرستادند و درایّامتعطیلى مدارس در تابستان به مکتبهاى مرسوم آن زمان مىبردند کهکتابهاىمتداول آن مکتبها مانند کتاب صد کلمه، عاق والدین، موش و گربه،استغفراللّه وامثال اینها را بخوانم. پدرم که اشعار کتاب نصاب الصبیان را از حفظداشت براىمن مىخواند و لغات او را معنا مىنمود تا اینکه دوره دبستان بنده بهاتمام رسید. دوران تحصیلدوره دبستان که به آخر رسید مدّت دو سال در دکان عطّارى و بقّالى شاگردىکردمو در این میان شبها کتابهاى حماسى آن زمان را (مانند رستم نامه،شیرویه(هفت جلد)، حیدربک، فلک ناز، امیرارسلان) مىخواندم. در دکان که بودمگاهى مىدیدم طلبه کوچکى هم سن خودم عمامه تمیز سفیدى بر سر و عبا و قباىمرتّبى در بر دارد، شوق طلبگى در وجودم قوّت مىگرفت تا عاقبت شاگردى را ترکگفتم و در مدرسه گلشن که تحت سرپرستى حجّةالاسلام والمسلمین جناب حاجشیخ محمد حسین نجفى اداره مىشد وارد شدم. روزها دو سه ساعتى به پدرم کمکمىکردم و اغلب شبها را در مدرسه مىخوابیدم. خداوند متعال شوقى به من عنایتکرده بود که در مدّت کوتاهى جامع المقدّمات را تمام نمودم و کتاب سیوطى و شرحمختصر را شروع کردم و در وسطهاى کتاب سیوطى بودم که کتاب شرح نظّام را نیزدرس گرفتم و در طى همه این درسها آنچه را که درس گرفته بودم تدریسمىنمودم. در آن زمان مرحوم حاج شیخ محمدرضا محقق - که ادیبى کامل و سخنورى توانابود - براى ما درس سیوطى مىگفت: او خود چون داراى مناعت نفس بود ونمىخواست که از سهم امام استفاده کند صفات و ملکات عالى او در شاگردانش اثرمىگذاشت که اگر دو سه روزى در ایّام طلبگى گرسنه مىماندیم و یا سختىهاى دیگربر ما فشار مىآورد حاضر نبودیم پیش کسى اظهار نماییم. حاج شیخ محمد رضامحقق، مبارزى نستوه بود که با صوفىها و بهائىها و مردم متحجّر همیشه در ستیزبود و ما در حقیقت روحیّه مبارزه با مرامهاى باطل و ناپسند را از او گرفتیم و اینروحیّه سر منشأ مبارزات بعدى من شد. زمانى که وارد مشهد مقدّس شدم در مدرسه میرزا جعفر حجره گرفتم مدّتکوتاهى به درس مغنى ادیب رفتم، ولى درس او را نسبت به درس حاجى محققنپسندیدم؛ امّا درس آیةاللّه خزعلى در مدرسه نوّاب مورد پسندم شد و از آن زماندوستى بنده با آیةاللّه خزعلى برقرار شد که تتمّه مغنى و مطوّل را در نزد ایشانخواندم و کتاب کبرى فى المنطق و حاشیه ملّاعبداللّه را پیش آقاى سیّدى که با آقاىخزعلى هم درس و هم مباحثه بودند، خواندم. پس از اتمام ادبیّات وارد کتابهاى فقهى و اصولى شدم. کتاب معالم، شرح لمعهو مقدارى از قوانین را در درس حاج میرزا احمد مدرّس که مایه افتخار حوزه علمیّه مشهد بودند، تمام نمودم. مکاسب، رسائل و کفایه را نزد اساتید فرا گرفتم؛ مانند حاج شیخ على اکبرصدرزاده و آیةاللّه حاج شیخ هاشم قزوینى و در مدّت کوتاهى حاج شیخ کاظمدامغانى و نیز مقدارى از مکاسب را از آیةاللّه آقا میرزا جواد آقا تهرانى - اعلى اللّهمقامهم - که این بزرگان در تقوا و گریز از علقه هاى مادّى معروف بودند. پس از طى مراحل سطوح فقه و اصول در درس خارج آیةاللّه آقامیرزا جوادآقاتهرانى شرکت کردم. معظّمله به عنوان درس خارج ابتداءاً یک دوره اصول منقّح را بهطور مختصر بیان نمودند و تشریح فروعات آن را موکول نمودند به بعد و فرمودند: «در خلال بحثهاى فقه، وارد بحثهاى اصولى خواهیم شد». از این رو، درسایشان مختص در فقه نبود، گاهى چند روز فقه بود گاهى به مناسبت یک موضوعاصولى چند روز اصول را مطرح مىنمودند. بنده سالیانى که در مشهد مقدّس بودمدرس ایشان را ترک نکردم و تقریباً همزمان با درس ایشان از فقه حضرت مستطابفقیه کامل آیةاللّه حاج شیخ حسنعلى مروارید - حفظه اللّه - استفاده مىنمودم که مبانىفقه و اصول بنده در خدمت این دو بزرگوار پایه گرفت تا زمانى که حضرت آیةاللّهمیلانى - قدس اللّه سرّه الزکى - وارد مشهد مقدّس شدند. بنده مدّتها در درس فقه ایشان که شبها در مسجد جامع گوهرشاد افادهمىنمودند، شرکت مىکردم و تا زمان رحلت آن مرد بزرگ درس ایشان را مغتنممىشمردم. عوامل مؤثر در شکل گیرى اخلاقىهمانا تربیتهاى صحیح پدر مادرى و روح قناعت و مناعت آنان و روش زندگىاساتیدم بود که قبل از آنکه در شکل گیرى علمى بنده مؤثر باشند، در شکل گیرىاخلاقى بنده موثر بودند. بنده کمتر کسى را دیدهام که حالت تقوا و زهد و تواضع وفروتنى و دنیاگریزى او مانند آیةاللّه تهرانى و حاج شیخ هاشم قزوینى و حاج شیخ مجتبى قزوینى و یا آیةاللّه میلانى باشد. آنان علاوه بر جهات علمى و فقاهتى داراىکرامتهاى نفسانى و عرفان الهى و اهل دعا و استغفار و کثرت تضرّع و زارى و اهلتهجّد بودند و با همه این احوال از ریا بهدور بودند حالات خوش آن بزرگان که از نظرزندگى با فرشهاى کم قیمت و منزلهاى محقّر و خوراکهاى ساده به سر مىبردندسبب شده بود که همه بزرگان و فضلا و طلّاب به آنان عشق مىورزیدند و آنان رابراى خود الگو مىگرفتند. آثار و تألیفاتدر باره تألیفات و تحقیقات علمى باید بگویم که بنده با وجود بزرگانى که اهلتألیف و تحقیق بوده و مىباشند، خود را لایق نمىدیدم چیزى تألیف کنم، ولى بعد ازرحلت آیةاللّه میرزا جواد آقا تهرانى مکرّر دوستان از بنده سؤال مىکردند که توسالهاى متمادى با ایشان مأنوس بودى، خاطرات خودت را هر چه از استاد دارىنقل کن تا در مجلّهاى و نوشتهاى بیاوریم، بنده استنکاف مىکردم، چون اصرار بعضىرا دیدم بر این شدم که خودم در باره معظّمله چیزى بنویسم و از خداوند بزرگ و روحبلند خود استاد مدد جستم و نوشته کوچکى بهنام جلوههاى ربّانى در حالات آیةاللّه تهرانى را تألیف نمودم که به چاپ رسید و مورد استقبال فراوان علاقه مندان ومشتاقان قرار گرفت و اینک سفارش مىکنم که هر کس آن کتاب را ندیده از قمانتشارات شفق تهیّه کند و بخواند که لذت بخش خواهد بود. استقبال گرم به آن کتاب سبب شد که تصمیم بگیرم چیزهایى را که در باره قرآنکریم متفرّقاً یادداشت کرده بودم همه را بازنویسى کنم و به صورت کتابى درآورم،از اینرو، این اثر ناچیز هم به نام جلوههاى قرآنى یا نردبانى به سوى عالم انوار به اتمامرسید که آن هم در قم انتشارات نبوغ به طبع رسیده است. و کتاب سومى که مجموعه درسهایى است که براى بعضى از دوستان اهل علم وجمعى دیگر از علاقهمندان گفتهام به نام ذرّه خاکى یا انسان متعالى که از خودِ نام پیدااست که مسیر انسان را از زمان تولد تا زمان مرگ و عالم بعد از مرگ تا دروازه عالمآخرت ترسیم نموده است و این کتاب هم آماده چاپ است. تدریسبنده از همان زمانى که مشغول تحصیل علم عربى شدم از ادبیّات گرفته تا فقه واصول، معمولاً هر کتابى را که درس گرفتم تدریس نمودهام و این مرام بنده بوده ازاوّل صرف میر تا مکاسب و رسائل و تا زمانى که در مشهد مقدّس بودم، معمولاً روزىسه درس مىگفتم؛ ولى از آن روز که امامت جمعه نیشابور را پذیرفتم کارها یکى پساز دیگرى رو به رویم قرار گرفت و مخصوصاً که حضور در جبه ها و کمک رسانى بهرزمندگان را وظیفه مقدّم خود دانستم که بر تدریس ترجیح مىدادم. پس از پایان جنگ تحمیلى، بار دیگر در حوزه نیشابور مشغول تدریس کتابشرح لمعه و مکاسب شدم. دورانى که در مشهد مقدّس به درس و بحث اشتغال داشتم با پشتیبانى و مساعدت آیةاللّه مروارید مدرسه علمیّه اى به نام مدرسه بعثت تأسیس کردم که از صرف میر شروعشد و بحمداللّه طلّاب خوبى در آن تربیت شدند که وارد درس خارج گشتند، بندهخیال مىکنم که اگر عملى خداپسندانه داشته باشم تربیت همان طلّاب مىباشد وبس. فعّالیّتهاى مبارزاتى و سیاسىایّامى که پنجم ابتدایى را تمام کرده بودم و به عنوان شاگردى در نزدیکى مدرسهگلشن در مغازهاى کار مىکردم و ضمناً در بین الطلوعین از اوّل صرف میر درسمىگرفتم، با طلبه ها آشنا شده بودم. روزى وارد مدرسه شدم دیدم طلبه ها اطلاعیه اىرا که برتنه درخت توتى زده شده بود قرائت مىکردند و به هم نگاه مىنمودند، بندهجلو رفتم دیدم اطلاعیه بهنام (صداى نجف) از مرحوم شهید نوّاب صفوى بود. جملهاى که به یاد نگه داشتم و در دل انسان اثر مىگذارد این است: «اى مردم شریف ایران! ما در نجف حاضر نشدیم که جسد خبیث رضا شاه ازآسمان نجف بگذرد، شما چه طور حاضر شدید که در خاک ایران دفن گردد». بنده غایبانه به نوّاب صفوى عشق مىورزیدم و محبّت او دلم را گرفته بود تا اینکه صداى منحوس احمد کسروى بلند شد و نوّاب صفوى وارد ایران شد که شرّ و فسادآن ملعون را از سر مردم کم کند. نوّاب پس از کشتن احمد کسروى مدتى در نیشابور به سر مىبرد با اینکه در صددگرفتن او بودند، ولى او به مسجد مىرفت به مدرسه مىآمد و براى اساتید مدرسه وطلبههاى بزرگ سخنان داغى در ستیزه با شاه و دارو دستهاش بر زبان جارى مىکرد. او هنگام سخنرانى، فانى در محبّت اهل بیت عصمت و طهارت(ع) بود. شال سبزىدر کمر و عصاى ظریفى در دست داشت که عصا همآهنگ سخنانش بالا و پایینمىرفت و چنان شیرین سخن مىگفت که دل همه را صید مىنمود. دیدن نوّاب و حالات خوش او در شکل بخشیدن روحیّه مبارزاتى در بنده اثرگذاشت که همیشه مایل بودم با نوّاب و امثال او باشم و با دشمنان اسلام و قرآنبجنگم. آشنایى با رهبر کبیر انقلاب حضرت آیةاللّه العظمى الخمینى(ره) آشنایى با آن حضرت از آن زمان پیدا شد که شنیدم فقیهى پارسا و زاهد داراىشجاعتى بى نظیر به نام حاج آقا روح اللّه خمینى در قم در جریان انجمن هاى ایالتى وولایتى علیه رژیم کثیف پهلوى به پاخاسته و شاه را که بعد از رحلت آیةاللّه العظمىبروجردى مىخواست نفس راحتى بکشد به ترس و اضطراب انداخته است، دلمبراى دیدنش پر مىزد. تا روزى با یکى از دوستان در بازار سرشور مشهد ناگهان دیدیم که سیّدىجلیلالقدر با قامتى بلند و استوار از آن سر بازار به طرف مسجد گوهرشاد مىآید، هرکسى او را مىدید، مىایستاد و به او نگاه مىکرد، کسبه بازار در جلو دکانهاى خودمىایستادند و به او احترام مىنمودند، دوستم به من گفت: «فلانى، حاج آقا روح اللّهخمینى است». ما دو نفر جلو رفتیم سلام کردیم، آقا جواب دادند و به ما محبّتنمودند، فرداى آن روز در منزل آیةاللّه حاج شیخ على اکبر نوقانى که جلسه هفتگىبود و نوعاً بزرگان و علماى عظام مىآمدند، رفته بودم آقایان علما در موضوعى با همبحث مىکردند و اظهار نظر مىنمودند که ناگاه دیدم امام وارد شد، تمام بزرگان و علماحرکت کردند. امام که نشست سکوت محضى همه را فرا گرفت. همه مبهوت جمالاو بودند، امام نگاهى به یکایک جمع حاضر در جلسه نمود و دل همه را مىربود وآرامش مىبخشید. نگاهش هر دلى تسخیر مىکرد دل دیوانه را زنجیر مىکرداین بود تا زمانى که مبارزات امام علنى شد و همه جا را گرفت و رژیم سفّاکپهلوى امام را ربود و به تهران برد، پس از آزادىِ امام و بازگشت به قم، ما جمعى ازطلّاب در حدود 45 نفر با صلاحدید و رهبرى آیةاللّه مروارید و آیةاللّه حاج شیخمجتبى قزوینى با معیّت خودشان به دیدن امام آمدیم و به طور نوبتى وارد اتاق امامشدیم که در آن ملاقات حضرت آیةاللّه خزعلى جمعیّت را معرّفى کرد. سپس امامسخنان گرمى در باره طلّاب مشهد مقدّس ایراد نمودند. بنده و امثال بنده قدرتى در نفس خود پیدا کردیم که مبارزات علنى را شروعنماییم. مسجد فقیه سبزوارى که بنده در آن اقامه نماز مىکردم مرکز مبارزه شده بود،نوعاً ساواکىها شبها با لباسهاى مبدّل مىآمدند که در آنجا حرکتى انجام نگیرد،در مدرسه میرزا جعفر که بنده درس مىگفتم و معروف شده بودم که از نزدیکانآیةاللّه تهرانى هستم، ساواکىها همیشه در رفت و آمد بودند و مترصّد بنده بودند. روزى دیدم یکى از آنها خود را به من رساند و پرسید: «غرویان تو هستى؟» گفتم: آرى. گفت: «تو و جواد تهرانى (مقصودش آیةاللّه تهرانى بود) فردا خود را بهاطلاعات شهربانى معرّفى کنید». این را گفت و رفت. بنده جریان را با بعضى ازدوستان در میانگذاشتم، ابتدا، مایل نبودم خودم را معرّفى کنم، امّا به توصیه دوستانبراى دفاع از موقعیّت و شخصیّت آیةاللّه تهرانى به اطلاعات شهربانى رفتم، پس ازتوهین و تهدید برگهاى مقابلم گذاردند تا تکمیل کنم، سپس سراغ میرزا جواد آقا را ازمن گرفتند، به آنها این گونه تفهیم کردم که ایشان از اساتید و مدرّسین بزرگ حوزههستند و شأن ایشان اجلّ از این است که به شهربانى جلب شوند، به این ترتیباطلاعات شهربانى از جلب آیةاللّه میرزا جواد آقاى تهرانى منصرف شد. تأسیس مدرسه بعثت و تربیت نوآموزان و طلّابنکتهاى که براى طلّاب امروزى مىتواند سرمشق خوبى باشد، این است کهتحصیل با مبارزات دینى و فرهنگى منافاتى ندارد؛ چه اینکه در مدرسه بعثت - کهخودم تأسیس کرده بودم - طلبه هاى مبارز و سیاست شناس با این که در همه تظاهراتو سخنرانىهاى حضرت آیةاللّه طبسى، مقام معظّم رهبرى و شهید هاشمى نژادشرکت مىکردند، ولى در عین حال از همه بهتر درس مىخواندند و نوعاً افرادىباسواد و مبارز بودند. علاوه بر این، مسجد فقیه سبزوارى واقع در کوى طلّاب که بندهاقامه نماز مىکردم، به مرکز مبارزه تبدیل شده بود و اعلامیه هاى امام به طور مرموزىدر میان نمازگزاران پخش مىشد و مأموران نمىفهمیدند که چگونه پخش شده استو همه را از من مىدانستند. یادم نمىرود که شبى بعد از سلام نماز یکى از همینمأموران اعلامیه اى در دست داشت و آمد کنار من نشست و گفت: «در این اعلامیه کهبه شخص اوّل مملکت توهین شده، در مسجد شما پخش شده و تو که امام جماعتهستى مسئولى». بنده بلافاصله با صداى بلند گفتم: آى مردم! به این مرد نگاه کنیداعلامیهاى که به شخص اوّل مملکت توهین شده است در دست او است و به منمىگوید: تو مسئولاى؟ آیا من مسئولام یا این مرد که چنین اعلامیه اى در دست دارد؟او فوراً از مسجد فرار کرد. خلاصه با همه مبارزات به لطف الهى نه تبعید شدم و نه بهزندان افتادم و نه کتکى خوردم و خودم را در حرز و حفظ حضرت رضا(ع) مىدیدم. این به سبب حرزى است که از آنحضرت نقل شده و بنده آن را همیشه، با خود داشتهو دارم. فعّالیّتهاى بعد از پیروزى انقلاب اسلامىدر اواخر سال 1360شمسى بود که حضرت آیةاللّه طبسى که بنده را خوبمىشناخت مرا به حضور طلبید وقتى که به خدمتشان رسیدم فرمود: «ما یک لباسپرافتخارى براى شما بریدهایم و آن امامت جمعه نیشابور است». بنده عذر آوردم کهمن در اینجا مشغول مبارزه هستم، دو سه تا درس مىگویم، مسجد را اداره مىکنم،مدرسه بعثت را دارم، فرمودند: «از نیشابور جمعى زیاد از روحانى و غیر روحانىآمدهاند و متقاضى امام جمعه هستند و اکثراً شما را اسم مىبرند و من هم که شما راخوب مىشناسم وظیفه مىدانم که قبول کنید». خلاصه کار را بر من حتم کردند وبالاخره به نیشابور منتقل شدم. خاطرات دوران جنگاز همان دوران اوّل جنگ، از مشهد مقدّس به جبهه اعزام شدم در نیشابور تمامهمّت بنده در کمک رسانى مالى و انسانى به جبهه بود و خودم مرتّب در جبهههاحاضر مىشدم. پشتیبانى مردم نیشابور از رزمندگان، در دوران دفاع مقدّس بعد ازمشهد مقدّس بالاترین رتبه را به خود اختصاص داده بود. از اینرو، پس از مشهدبیشترین شهید را نیشابور دارد. گرچه مردم شریف نیشابور، مردمى خوب و فداکاربودند، ولى تبلیغات یک امام جمعه و حضور مستمر او نیز بى اثر نبود. نمایندگى مجلس خبرگانپیش از دوره اوّل مجلس خبرگان رهبرى زمزمهها بلند شد که باید کسانىعضویّت در مجلس خبرگان بشوند که حقیقت ولایت را به طور کلّى و ولایت فقیه رادر زمان غیبت کبرى به طور جزئى درک کرده باشند تا بتوانند مسائلى را که در ارتباطرهبرى محور بحثهاى مجلس خبرگان است بفهمند و نظر بدهند. براى اینموضوع، حضرت مستطاب جناب آیةاللّه طبسى و جمع دیگرى از علما و انقلابیونبه بنده اصرار کردند که از استان خراسان کاندیدا بشوم و چون یکى از شرایط کاندیداشدن در آن مجلس، اجتهاد بود، آقایان حضرت آیةاللّه شیرازى، آیةاللّه مروارید وآیةاللّه فلسفى کتباً صلاحیّت بنده را تأیید کردند و بنده با اینکه خود را لایق این کارنمىدیدم احساس وظیفه نمودم و قبول کردم. پس از رأى گیرى وارد مجلس شدم ودر دوره دوم نیز به دلایلى احساس وظیفهام شدّت پیدا کرد بار دیگر، کاندیدا شدم ودر مجلس حضور یافتم.
ها و بهائىها و مردم متحجّر همیشه در ستیزبود و ما در حقیقت روحیّه مبارزه با مرامهاى باطل و ناپسند را از او گرفتیم و اینروحیّه سر منشأ مبارزات بعدى من شد. زمانى که وارد مشهد مقدّس شدم در مدرسه میرزا جعفر حجره گرفتم مدّتکوتاهى به درس مغنى ادیب رفتم، ولى درس او را نسبت به درس حاجى محققنپسندیدم؛ امّا درس آیةاللّه خزعلى در مدرسه نوّاب مورد پسندم شد و از آن زماندوستى بنده با آیةاللّه خزعلى برقرار شد که تتمّه مغنى و مطوّل را در نزد ایشانخواندم و کتاب کبرى فى المنطق و حاشیه ملّاعبداللّه را پیش آقاى سیّدى که با آقاىخزعلى هم درس و هم مباحثه بودند، خواندم. پس از اتمام ادبیّات وارد کتابهاى فقهى و اصولى شدم. کتاب معالم، شرح لمعهو مقدارى از قوانین را در درس حاج میرزا احمد مدرّس که مایه افتخار حوزه علمیّهمشهد بودند، تمام نمودم. مکاسب، رسائل و کفایه را نزد اساتید فرا گرفتم؛ مانند حاج شیخ على اکبرصدرزاده و آیةاللّه حاج شیخ هاشم قزوینى و در مدّت کوتاهى حاج شیخ کاظمدامغانى و نیز مقدارى از مکاسب را از آیةاللّه آقا میرزا جواد آقا تهرانى - اعلى اللّهمقامهم - که این بزرگان در تقوا و گریز از علقه هاى مادّى معروف بودند. پس از طى مراحل سطوح فقه و اصول در درس خارج آیةاللّه آقامیرزا جوادآقاتهرانى شرکت کردم. معظّمله به عنوان درس خارج ابتداءاً یک دوره اصول منقّح را به طور مختصر بیان نمودند و تشریح فروعات آن را موکول نمودند به بعد و فرمودند: «در خلال بحثهاى فقه، وارد بحثهاى اصولى خواهیم شد». از این رو، درسایشان مختص در فقه نبود، گاهى چند روز فقه بود گاهى به مناسبت یک موضوعاصولى چند روز اصول را مطرح مىنمودند. بنده سالیانى که در مشهد مقدّس بودمدرس ایشان را ترک نکردم و تقریباً همزمان با درس ایشان از فقه حضرت مستطاب فقیه کامل آیةاللّه حاج شیخ حسنعلى مروارید - حفظه اللّه - استفاده مىنمودم که مبانىفقه و اصول بنده در خدمت این دو بزرگوار پایه گرفت تا زمانى که حضرت آیةاللّه میلانى - قدس اللّه سرّه الزکى - وارد مشهد مقدّس شدند. بنده مدّتها در درس فقه ایشان که شبها در مسجد جامع گوهرشاد افادهمىنمودند، شرکت مىکردم و تا زمان رحلت آن مرد بزرگ درس ایشان را مغتنممىشمردم. عوامل مؤثر در شکل گیرى اخلاقى همانا تربیت هاى صحیح پدر مادرى و روح قناعت و مناعت آنان و روش زندگىاساتیدم بود که قبل از آنکه در شکل گیرى علمى بنده مؤثر باشند، در شکل گیرىاخلاقى بنده موثر بودند. بنده کمتر کسى را دیدهام که حالت تقوا و زهد و تواضع وفروتنى و دنیاگریزى او مانند آیةاللّه تهرانى و حاج شیخ هاشم قزوینى و حاج شیخمجتبى قزوینى و یا آیةاللّه میلانى باشد. آنان علاوه بر جهات علمى و فقاهتى داراىکرامتهاى نفسانى و عرفان الهى و اهل دعا و استغفار و کثرت تضرّع و زارى و اهلتهجّد بودند و با همه این احوال از ریا بهدور بودند حالات خوش آن بزرگان که از نظرزندگى با فرشهاى کم قیمت و منزلهاى محقّر و خوراکهاى ساده به سر مىبردندسبب شده بود که همه بزرگان و فضلا و طلّاب به آنان عشق مىورزیدند و آنان رابراى خود الگو مىگرفتند. آثار و تألیفاتدر باره تألیفات و تحقیقات علمى باید بگویم که بنده با وجود بزرگانى که اهلتألیف و تحقیق بوده و مىباشند، خود را لایق نمىدیدم چیزى تألیف کنم، ولى بعد ازرحلت آیةاللّه میرزا جواد آقا تهرانى مکرّر دوستان از بنده سؤال مىکردند که توسالهاى متمادى با ایشان مأنوس بودى، خاطرات خودت را هر چه از استاد دارىنقل کن تا در مجلّهاى و نوشتهاى بیاوریم، بنده استنکاف مىکردم، چون اصرار بعضىرا دیدم بر این شدم که خودم در باره معظّمله چیزى بنویسم و از خداوند بزرگ و روحبلند خود استاد مدد جستم و نوشته کوچکى بهنام جلوههاى ربّانى در حالات آیةاللّه تهرانى را تألیف نمودم که به چاپ رسید و مورد استقبال فراوان علاقه مندان ومشتاقان قرار گرفت و اینک سفارش مىکنم که هر کس آن کتاب را ندیده از قمانتشارات شفق تهیّه کند و بخواند که لذت بخش خواهد بود. استقبال گرم به آن کتاب سبب شد که تصمیم بگیرم چیزهایى را که در باره قرآنکریم متفرّقاً یادداشت کرده بودم همه را بازنویسى کنم و به صورت کتابى درآورم،از اینرو، این اثر ناچیز هم به نام جلوههاى قرآنى یا نردبانى به سوى عالم انوار به اتمامرسید که آن هم در قم انتشارات نبوغ به طبع رسیده است. و کتاب سومى که مجموعه درسهایى است که براى بعضى از دوستان اهل علم وجمعى دیگر از علاقهمندان گفتهام به نام ذرّه خاکى یا انسان متعالى که از خودِ نام پیدااست که مسیر انسان را از زمان تولد تا زمان مرگ و عالم بعد از مرگ تا دروازه عالمآخرت ترسیم نموده است و این کتاب هم آماده چاپ است. تدریسبنده از همان زمانى که مشغول تحصیل علم عربى شدم از ادبیّات گرفته تا فقه واصول، معمولاً هر کتابى را که درس گرفتم تدریس نمودهام و این مرام بنده بوده ازاوّل صرف میر تا مکاسب و رسائل و تا زمانى که در مشهد مقدّس بودم، معمولاً روزىسه درس مىگفتم؛ ولى از آن روز که امامت جمعه نیشابور را پذیرفتم کارها یکى پساز دیگرى رو به رویم قرار گرفت و مخصوصاً که حضور در جبه ها و کمک رسانى بهرزمندگان را وظیفه مقدّم خود دانستم که بر تدریس ترجیح مىدادم. پس از پایان جنگ تحمیلى، بار دیگر در حوزه نیشابور مشغول تدریس کتابشرح لمعه و مکاسب شدم. دورانى که در مشهد مقدّس به درس و بحث اشتغال داشتم با پشتیبانى و مساعدت آیةاللّه مروارید مدرسه علمیّه اى به نام مدرسه بعثت تأسیس کردم که از صرف میر شروعشد و بحمداللّه طلّاب خوبى در آن تربیت شدند که وارد درس خارج گشتند، بندهخیال مىکنم که اگر عملى خداپسندانه داشته باشم تربیت همان طلّاب مىباشد وبس. فعّالیّتهاى مبارزاتى و سیاسىایّامى که پنجم ابتدایى را تمام کرده بودم و به عنوان شاگردى در نزدیکى مدرسهگلشن در مغازهاى کار مىکردم و ضمناً در بین الطلوعین از اوّل صرف میر درسمىگرفتم، با طلبه ها آشنا شده بودم. روزى وارد مدرسه شدم دیدم طلبه ها اطلاعیه اىرا که برتنه درخت توتى زده شده بود قرائت مىکردند و به هم نگاه مىنمودند، بندهجلو رفتم دیدم اطلاعیه بهنام (صداى نجف) از مرحوم شهید نوّاب صفوى بود. جملهاى که به یاد نگه داشتم و در دل انسان اثر مىگذارد این است: «اى مردم شریف ایران! ما در نجف حاضر نشدیم که جسد خبیث رضا شاه ازآسمان نجف بگذرد، شما چه طور حاضر شدید که در خاک ایران دفن گردد». بنده غایبانه به نوّاب صفوى عشق مىورزیدم و محبّت او دلم را گرفته بود تا اینکه صداى منحوس احمد کسروى بلند شد و نوّاب صفوى وارد ایران شد که شرّ و فسادآن ملعون را از سر مردم کم کند. نوّاب پس از کشتن احمد کسروى مدتى در نیشابور به سر مىبرد با اینکه در صددگرفتن او بودند، ولى او به مسجد مىرفت به مدرسه مىآمد و براى اساتید مدرسه وطلبههاى بزرگ سخنان داغى در ستیزه با شاه و دارو دستهاش بر زبان جارى مىکرد. او هنگام سخنرانى، فانى در محبّت اهل بیت عصمت و طهارت(ع) بود. شال سبزىدر کمر و عصاى ظریفى در دست داشت که عصا همآهنگ سخنانش بالا و پایینمىرفت و چنان شیرین سخن مىگفت که دل همه را صید مىنمود. دیدن نوّاب و حالات خوش او در شکل بخشیدن روحیّه مبارزاتى در بنده اثرگذاشت که همیشه مایل بودم با نوّاب و امثال او باشم و با دشمنان اسلام و قرآنبجنگم. آشنایى با رهبر کبیر انقلاب حضرت آیةاللّه العظمى الخمینى(ره) آشنایى با آن حضرت از آن زمان پیدا شد که شنیدم فقیهى پارسا و زاهد داراىشجاعتى بى نظیر به نام حاج آقا روح اللّه خمینى در قم در جریان انجمن هاى ایالتى وولایتى علیه رژیم کثیف پهلوى به پاخاسته و شاه را که بعد از رحلت آیةاللّه العظمىبروجردى مىخواست نفس راحتى بکشد به ترس و اضطراب انداخته است، دلمبراى دیدنش پر مىزد. تا روزى با یکى از دوستان در بازار سرشور مشهد ناگهان دیدیم که سیّدىجلیلالقدر با قامتى بلند و استوار از آن سر بازار به طرف مسجد گوهرشاد مىآید، هرکسى او را مىدید، مىایستاد و به او نگاه مىکرد، کسبه بازار در جلو دکانهاى خودمىایستادند و به او احترام مىنمودند، دوستم به من گفت: «فلانى، حاج آقا روح اللّهخمینى است». ما دو نفر جلو رفتیم سلام کردیم، آقا جواب دادند و به ما محبّتنمودند، فرداى آن روز در منزل آیةاللّه حاج شیخ على اکبر نوقانى که جلسه هفتگىبود و نوعاً بزرگان و علماى عظام مىآمدند، رفته بودم آقایان علما در موضوعى با همبحث مىکردند و اظهار نظر مىنمودند که ناگاه دیدم امام وارد شد، تمام بزرگان و علماحرکت کردند. امام که نشست سکوت محضى همه را فرا گرفت. همه مبهوت جمالاو بودند، امام نگاهى به یکایک جمع حاضر در جلسه نمود و دل همه را مىربود وآرامش مىبخشید. نگاهش هر دلى تسخیر مىکرد دل دیوانه را زنجیر مىکرداین بود تا زمانى که مبارزات امام علنى شد و همه جا را گرفت و رژیم سفّاک پهلوى امام را ربود و به تهران برد، پس از آزادىِ امام و بازگشت به قم، ما جمعى ازطلّاب در حدود 45 نفر با صلاحدید و رهبرى آیةاللّه مروارید و آیةاللّه حاج شیخمجتبى قزوینى با معیّت خودشان به دیدن امام آمدیم و به طور نوبتى وارد اتاق امامشدیم که در آن ملاقات حضرت آیةاللّه خزعلى جمعیّت را معرّفى کرد. سپس امامسخنان گرمى در باره طلّاب مشهد مقدّس ایراد نمودند. بنده و امثال بنده قدرتى در نفس خود پیدا کردیم که مبارزات علنى را شروعنماییم. مسجد فقیه سبزوارى که بنده در آن اقامه نماز مىکردم مرکز مبارزه شده بود،نوعاً ساواکىها شبها با لباسهاى مبدّل مىآمدند که در آنجا حرکتى انجام نگیرد،در مدرسه میرزا جعفر که بنده درس مىگفتم و معروف شده بودم که از نزدیکان آیةاللّه تهرانى هستم، ساواکىها همیشه در رفت و آمد بودند و مترصّد بنده بودند. روزى دیدم یکى از آنها خود را به من رساند و پرسید: «غرویان تو هستى؟» گفتم: آرى. گفت: «تو و جواد تهرانى (مقصودش آیةاللّه تهرانى بود) فردا خود را به اطلاعات شهربانى معرّفى کنید». این را گفت و رفت. بنده جریان را با بعضى ازدوستان در میانگذاشتم، ابتدا، مایل نبودم خودم را معرّفى کنم، امّا به توصیه دوستانبراى دفاع از موقعیّت و شخصیّت آیةاللّه تهرانى به اطلاعات شهربانى رفتم، پس ازتوهین و تهدید برگهاى مقابلم گذاردند تا تکمیل کنم، سپس سراغ میرزا جواد آقا را ازمن گرفتند، به آنها این گونه تفهیم کردم که ایشان از اساتید و مدرّسین بزرگ حوزههستند و شأن ایشان اجلّ از این است که به شهربانى جلب شوند، به این ترتیباطلاعات شهربانى از جلب آیةاللّه میرزا جواد آقاى تهرانى منصرف شد. تأسیس مدرسه بعثت و تربیت نوآموزان و طلّابنکتهاى که براى طلّاب امروزى مىتواند سرمشق خوبى باشد، این است کهتحصیل با مبارزات دینى و فرهنگى منافاتى ندارد؛ چه اینکه در مدرسه بعثت - که خودم تأسیس کرده بودم - طلبه هاى مبارز و سیاست شناس با این که در همه تظاهراتو سخنرانىهاى حضرت آیةاللّه طبسى، مقام معظّم رهبرى و شهید هاشمى نژادشرکت مىکردند، ولى در عین حال از همه بهتر درس مىخواندند و نوعاً افرادىباسواد و مبارز بودند. علاوه بر این، مسجد فقیه سبزوارى واقع در کوى طلّاب که بندهاقامه نماز مىکردم، به مرکز مبارزه تبدیل شده بود و اعلامیه هاى امام به طور مرموزىدر میان نمازگزاران پخش مىشد و مأموران نمىفهمیدند که چگونه پخش شده استو همه را از من مىدانستند. یادم نمىرود که شبى بعد از سلام نماز یکى از همینمأموران اعلامیه اى در دست داشت و آمد کنار من نشست و گفت: «در این اعلامیه کهبه شخص اوّل مملکت توهین شده، در مسجد شما پخش شده و تو که امام جماعتهستى مسئولى». بنده بلافاصله با صداى بلند گفتم: آى مردم! به این مرد نگاه کنیداعلامیهاى که به شخص اوّل مملکت توهین شده است در دست او است و به منمىگوید: تو مسئولاى؟ آیا من مسئولام یا این مرد که چنین اعلامیه اى در دست دارد؟او فوراً از مسجد فرار کرد. خلاصه با همه مبارزات به لطف الهى نه تبعید شدم و نه بهزندان افتادم و نه کتکى خوردم و خودم را در حرز و حفظ حضرت رضا(ع) مىدیدم. این به سبب حرزى است که از آنحضرت نقل شده و بنده آن را همیشه، با خود داشتهو دارم. فعّالیّتهاى بعد از پیروزى انقلاب اسلامىدر اواخر سال 1360شمسى بود که حضرت آیةاللّه طبسى که بنده را خوبمىشناخت مرا به حضور طلبید وقتى که به خدمتشان رسیدم فرمود: «ما یک لباسپرافتخارى براى شما بریدهایم و آن امامت جمعه نیشابور است». بنده عذر آوردم کهمن در اینجا مشغول مبارزه هستم، دو سه تا درس مىگویم، مسجد را اداره مىکنم،مدرسه بعثت را دارم، فرمودند: «از نیشابور جمعى زیاد از روحانى و غیر روحانىآمدهاند و متقاضى امام جمعه هستند و اکثراً شما را اسم مىبرند و من هم که شما راخوب مىشناسم وظیفه مىدانم که قبول کنید». خلاصه کار را بر من حتم کردند وبالاخره به نیشابور منتقل شدم. خاطرات دوران جنگاز همان دوران اوّل جنگ، از مشهد مقدّس به جبهه اعزام شدم در نیشابور تمامهمّت بنده در کمک رسانى مالى و انسانى به جبهه بود و خودم مرتّب در جبه ها حاضر مىشدم. پشتیبانى مردم نیشابور از رزمندگان، در دوران دفاع مقدّس بعد ازمشهد مقدّس بالاترین رتبه را به خود اختصاص داده بود. از اینرو، پس از مشهد بیشترین شهید را نیشابور دارد. گرچه مردم شریف نیشابور، مردمى خوب و فداکاربودند، ولى تبلیغات یک امام جمعه و حضور مستمر او نیز بى اثر نبود. نمایندگى مجلس خبرگان پیش از دوره اوّل مجلس خبرگان رهبرى زمزمه ها بلند شد که باید کسانىعضویّت در مجلس خبرگان بشوند که حقیقت ولایت را به طور کلّى و ولایت فقیه رادر زمان غیبت کبرى به طور جزئى درک کرده باشند تا بتوانند مسائلى را که در ارتباطرهبرى محور بحثهاى مجلس خبرگان است بفهمند و نظر بدهند. براى اینموضوع، حضرت مستطاب جناب آیةاللّه طبسى و جمع دیگرى از علما و انقلابیونبه بنده اصرار کردند که از استان خراسان کاندیدا بشوم و چون یکى از شرایط کاندیداشدن در آن مجلس، اجتهاد بود، آقایان حضرت آیةاللّه شیرازى، آیةاللّه مروارید وآیةاللّه فلسفى کتباً صلاحیّت بنده را تأیید کردند و بنده با اینکه خود را لایق این کارنمىدیدم احساس وظیفه نمودم و قبول کردم. پس از رأى گیرى وارد مجلس شدم ودر دوره دوم نیز به دلایلى احساس وظیفهام شدّت پیدا کرد بار دیگر، کاندیدا شدم ودر مجلس حضور یافتم.
و سخنرانى هاى حضرت آیةاللّه طبسى، مقام معظّم رهبرى و شهید هاشمى نژاد
شرکت مىکردند، ولى در عین حال از همه بهتر درس مىخواندند و نوعاً افرادى
باسواد و مبارز بودند. علاوه بر این، مسجد فقیه سبزوارى واقع در کوى طلّاب که بنده
اقامه نماز مىکردم، به مرکز مبارزه تبدیل شده بود و اعلامیه هاى امام به طور مرموزى
در میان نمازگزاران پخش مىشد و مأموران نمىفهمیدند که چگونه پخش شده است
و همه را از من مىدانستند. یادم نمىرود که شبى بعد از سلام نماز یکى از همین
مأموران اعلامیه اى در دست داشت و آمد کنار من نشست و گفت: «در این اعلامیه که
به شخص اوّل مملکت توهین شده، در مسجد شما پخش شده و تو که امام جماعت
هستى مسئولى». بنده بلافاصله با صداى بلند گفتم: آى مردم! به این مرد نگاه کنید
اعلامیهاى که به شخص اوّل مملکت توهین شده است در دست او است و به من
مىگوید: تو مسئولاى؟ آیا من مسئولام یا این مرد که چنین اعلامیه اى در دست دارد؟
او فوراً از مسجد فرار کرد. خلاصه با همه مبارزات به لطف الهى نه تبعید شدم و نه به
زندان افتادم و نه کتکى خوردم و خودم را در حرز و حفظ حضرت رضا(ع) مىدیدم.
این به سبب حرزى است که از آنحضرت نقل شده و بنده آن را همیشه، با خود داشته
و دارم.
فعّالیّتهاى بعد از پیروزى انقلاب اسلامى
در اواخر سال 1360شمسى بود که حضرت آیةاللّه طبسى که بنده را خوب
مىشناخت مرا به حضور طلبید وقتى که به خدمتشان رسیدم فرمود: «ما یک لباس
پرافتخارى براى شما بریدهایم و آن امامت جمعه نیشابور است». بنده عذر آوردم که
من در اینجا مشغول مبارزه هستم، دو سه تا درس مىگویم، مسجد را اداره مىکنم،
مدرسه بعثت را دارم، فرمودند: «از نیشابور جمعى زیاد از روحانى و غیر روحانى
آمدهاند و متقاضى امام جمعه هستند و اکثراً شما را اسم مىبرند و من هم که شما را
خوب مىشناسم وظیفه مىدانم که قبول کنید». خلاصه کار را بر من حتم کردند و
بالاخره به نیشابور منتقل شدم.
خاطرات دوران جنگ
از همان دوران اوّل جنگ، از مشهد مقدّس به جبهه اعزام شدم در نیشابور تمام
همّت بنده در کمک رسانى مالى و انسانى به جبهه بود و خودم مرتّب در جبههها
حاضر مىشدم. پشتیبانى مردم نیشابور از رزمندگان، در دوران دفاع مقدّس بعد از
مشهد مقدّس بالاترین رتبه را به خود اختصاص داده بود. از اینرو، پس از مشهد
بیشترین شهید را نیشابور دارد. گرچه مردم شریف نیشابور، مردمى خوب و فداکار
بودند، ولى تبلیغات یک امام جمعه و حضور مستمر او نیز بى اثر نبود.
نمایندگى مجلس خبرگان
پیش از دوره اوّل مجلس خبرگان رهبرى زمزمهها بلند شد که باید کسانى
عضویّت در مجلس خبرگان بشوند که حقیقت ولایت را به طور کلّى و ولایت فقیه را
در زمان غیبت کبرى به طور جزئى درک کرده باشند تا بتوانند مسائلى را که در ارتباط
رهبرى محور بحثهاى مجلس خبرگان است بفهمند و نظر بدهند. براى این
موضوع، حضرت مستطاب جناب آیةاللّه طبسى و جمع دیگرى از علما و انقلابیون
به بنده اصرار کردند که از استان خراسان کاندیدا بشوم و چون یکى از شرایط کاندیدا
شدن در آن مجلس، اجتهاد بود، آقایان حضرت آیةاللّه شیرازى، آیةاللّه مروارید و
آیةاللّه فلسفى کتباً صلاحیّت بنده را تأیید کردند و بنده با اینکه خود را لایق این کار
نمىدیدم احساس وظیفه نمودم و قبول کردم. پس از رأى گیرى وارد مجلس شدم و
در دوره دوم نیز به دلایلى احساس وظیفهام شدّت پیدا کرد بار دیگر، کاندیدا شدم و
در مجلس حضور یافتم.