این جانب در آخرین روزهاى زمستان سال 1313 شمسى در شیراز، در میان خاندان علم و اجتهاد متولد شدم. پدرم فرزند آیةاللّه سیّد على محمد دستغیب و او فرزند آیةاللّه سیّد میر هدایت اللّه دستغیب، نیاى بزرگ خاندان دستغیب است. جدّ من در نجف اشرف تحصیل کرد و در همانجا نیز رخ در نقاب خاک کشید. از بزرگان فامیل نقل شده که او اجتهاد مطلق را دارا بود. پدرم در سنین جوانى، پس از درگذشت پدرش، به همراه خواهرش به شیراز مراجعت مى کنند و ورود آن ها به ایران همزمان بود با اشغال مملکت به وسیله نیروهاى متفقین و خروج رضا خان که این امر موجب ترک تحصیل مرحوم سیّد على اکبر دستغیب مى گردد. او با خواهر آیةاللّه شهید سیّد عبد الحسین دستغیب ازدواج مى نماید که حاصل آن ازدواج، سه پسر و یک دختر به نام هاى: سیّد على محمد، سیّد محمد، سیّد على اصغر و سیّده فاطمه مى باشد. مادر ما تا این تاریخ زندهاست و قریب 77 سال دارد. پدرم در هفتاد سالگى )در سال 1343 شمسى( درگذشت و در کنار بقعه مبارک حضرت احمد بن موسى7 به خاک سپرده شد.
زندگى متوسّطى داشتیم و در محلّه متوسّط شهر، نزدیک مسجد جامع، ساکن بودیم. از نوجوانى به مسجد جامع که امامت آن را دایىام حضرت آیةاللّه شهید دستغیب به عهده داشت، رفت و آمد داشتم و از مواعظ ایشان بهره مىگرفتم.
دوران تحصیل
پرورش یافتن در چنین خانواده اى زمینه توجّه و اشتیاق به حوزه و علوم دینى را در من فراهم آورد و هم زمان با تحصیلات جدید و اخذ دیپلم، جامع المقدّمات، سیوطى، مغنى، مطوّل، معالم و شرایع را در مدرسه علمیّه قوام)امام خمینى(خواندم. روزهاى آغازین خواندن کتاب شرح لمعه با حضرت آیةاللّه العظمى آقاى حاج شیخ حسنعلى نجابت که مدرّس همان مدرسه بود، آشنا شدم. بارها ایشان را با شهید محراب حضرت آیةاللّه دستغیب ملاقات مى کردم، امّا مقام او را درک نکردم.ایشان از شاگردان مرحوم آیةاللّه العظمى سیّد عبد الهادى شیرازى، مرحوم آیةاللّه العظمى حاج شیخ على محمد بروجردى، مرحوم آیةاللّه العظمى حاج سیّد ابوالقاسم خوئى و دیگر اساتید حوزه علمیّه نجف بوده و از جهت فهم مطالب، فوق العاده بود و خود نیز در ردیف مراجع قرار داشت. از جهت عرفان از شاگردان ممتاز حضرت آیةاللّه العظمى حاج سیّد على قاضی و بعد از فوت ایشان از شاگردان ممتاز حضرت آیةاللّه العظمى حاج شیخ محمد جواد انصارى بود و خود نیز از عرفاى بزرگ به شمار مى رفت.
در سال 1333شمسى که بیست سال داشتم، به درس ایشان راه یافتم. از آن پس تغییر جدیدى در زندگى معنوى من ایجاد شد. شرح لمعه و مقدارى از رسائل را نزد ایشان خواندم که خداوند از برکت وجود الهى ایشان، فهم جدیدى عنایت کرده بود که مطالب لمعه و رسائل را در سطح بالایى مى فهمیدم.
با اجازه آقا، بخش دیگرى از رسائل و همچنین مکاسب را خدمت مرحوم آیةاللّه حاج شیخ على اکبر ارسنجانى که به علم و تقوا مشهور بود، گذراندم. زمانى که استاد عازم مکه بودند، دستور دادند روایات راجع به حج را از ابتدا براى ایشان بخوانم و پس از خواندن هر باب و توضیح و بیان روایات، نظر شریف خود را بیان مى کرد و بدین ترتیب یک دوره احکام حج را تدریس کرد.
در سال 1337شمسى به دستور استادم به قم مشرّف شدم و به سفارش ایشان و به منظور خواندن کفایة الاصول، به محضر درس مرحوم آیةاللّه سلطانى و بعضى از اساتید رفتم و نیز به سفارش ایشان در درس حضرت آیةاللّه العظمى خمینى(ره) و حضرت آیةاللّه العظمى گلپایگانى(ره) شرکت کردم. آشنایى من با مرحوم امام خمینى به وسیله استادم حضرت آیةاللّه العظمى نجابت بود که از امام(ره) بسیار تعریف و تمجید مى کرد. از برکات انفاس قدسیّه مرحوم آقا اوقاتم به هیچ وجه بیهوده نمى گذشت و درس ها را پیش از خواندن و پس از آن مطالعه مى کردم و همه را مى نوشتم و این امر به سفارش اکید آقا بود.
مرحوم امام خمینی(ره) مکاسب و بحث اوامر و مرحوم گلپایگانى بحث طهارت را تدریس مى کردند. نزدیک به اواخر اتمام کفایه، در درس آن دو بزرگوار حاضر مى شدم و همه را مىنوشتم، که دست نوشت ها موجود است. پس از فوت آیةاللّه العظمى سیّد عبدالهادى شیرازى، حضرت آیةاللّه العظمى نجابت دستور دادند که به نجف مشرّف شوم، لذا با مختصر هزینه اى به نجف رفتم و به سفارش ایشان در درس فقه و اصول مرحوم حضرت آیةاللّه العظمى خوئى، حاضر شدم و بدون اتلاف وقت، درس ها را از قبل مطالعه مى کردم و بعد از درس، آن را مى نوشتم و هم زمان در درس مرحوم آیةاللّه شیخ محمد باقر زنجانى که به علم و تقوا مشهور بود، حاضر مى شدم و بیانات ایشان را مى نوشتم.
پس از بازگشت از نجف اشرف چند دوره، سطح تا جلدین کفایه را تدریس کردم. از الطاف مرحوم آیةاللّه العظمى نجابت توانستم کتاب الصلوة و کتاب الطهارة محقق همدانى و کتاب خمس و زکوة و صوم را مباحثه کنم.
پس از رحلت حضرت استاد آیةاللّه العظمى نجابت که در سال 1368شمسى اتفاق افتاد، بنا به درخواست فرزند و وصىّ ایشان حضرت حجّة الاسلام و المسلمین جناب حاج شیخ محمد تقى نجابت به تدریس در حوزه علمیّه پربرکت شهید محمد حسین نجابت، که همه شاگردان خوش فهم و با استعداد و کارى مرحوم آقا بودند، مشغول به درس خارج فقه و اصول شدم که تا به حال از این نعمت الهى بهره مندم و بهترین اوقات من حضور در درس و محضر طلّاب مدرسه علمیّه(حسینیّه) شهید محمد حسین نجابت است.
از سال 1359شمسى حوزه علمیّه ابو صالح تأسیس شد و از برکت اولیاى خدا نخستین متن حوزه، یعنى جامع المقدّمات را شروع کردم و اکنون چندین سال است که خارج فقه و اصول تدریس مى کنم. خداى را سپاس که از برکت انفاس قدسیّه استاد مرحوم آیةاللّه العظمى نجابت حدود صد نفر طلّاب علوم دینى در مدرسه ابو صالح و همین تعداد طلبه در شعبه مدرسه مذکور)در سه فرسخى شیراز( مشغول تحصیل و تهذیب مى باشند.
سابقه مبارزاتى
مرحوم استاد آیةاللّه العظمى نجابت جویندگان را چنان پرورش مى داد که حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه در وجودشان رسوخ کرده و مستحکم مى شد. خود ایشان مشتاقانه از قیام امام خمینى(ره) پشتیبانى کرد. در سال 1341شمسى خود و دوستانشان جزء مشوّقان آیةاللّه شهید دستغیب براى پیوستن به قیام بودند و هرکس در شیراز، قم یا مشهد با افکار امام(ره) همسو بود به انحاى مختلف تشویق مى کرد و هر کس مسامحه مى کرد و یا مانع بود با تذکر رفع مانع مى نمود. از آن جا که ایشان دید خدایى داشتند و افراد را )منافق، ساواکى و غیره( مى شناختند، ساواک نتوانست در مجالس او نفوذ کند. البته در نهایت و با شواهد موجود مأموران دریافتند و بعضى از دوستان آقا را در پانزده خرداد دستگیر کردند و مرحوم حضرت آقا را تعقیب کردند که خداوند ایشان را از گزند آنان حفظ کرد.
مجلس روز هفت مرحوم آیةاللّه حکیم در مسجد شهدا)نو(برگزار شد. با کسب اجازه از محضر آیةاللّه دستغیب و سایر علما و روحانیان حاضر در مجلس و در حضور جمعیّت قریب به ده هزار نفر اعلام کردم که پس از آیةاللّه حکیم حضرت آیةاللّه العظمى خمینى مرجع است و این قول علماى شیراز است. این گفتار ضربه شدیدى به دستگاه ساواک وارد آورد و موجب شادى بى اندازه مردم بهخصوص جوانان متدیّن گردید. از آن به بعد چند نوبت از منبر ممنوع شدم؛ امّا من بنا به تکلیف در کنار مردم مى نشستم و سخنرانى مى کردم. چندین بار به ساواک احضار و زندانى شدم و در نهایت در اسفند 1356 مرا به اهر و سقّز تبعید کردند که جمعاً نه ماه طول کشید. پس از آن تا پیروزى انقلاب بههمراه آیةاللّه شهید دستغیب در تظاهرات و ترغیب و تشویق مردم شرکت فعّال داشتم.
فعّالیّتهاى سیاسى و اجتماعى پس از انقلاب
پس از پیروزى انقلاب اسلامى، حدود دو ماه سرپرست پادگان هوابرد شیراز بودم، سپس به ریاست دادگاه انقلاب فارس منصوب و سرپرست حزب جمهورى اسلامى شدم. فعّالیّت من در دادگاه حدود یک سال طول کشید و سرپرستى حزب هم کمى بیش از این بود و چندین سال در دانشگاه فعّالیّت فرهنگى داشتم.
از روزهاى آغازین انقلاب در مسجد قبا)آتشى ها( جزواتى در اصول عقاید، تفسیر، اخلاق و نهجالبلاغه مى نوشتم که رایگان در دسترس مردم قرار مى گرفت و تا به حال - بحمد اللّه - ادامه دارد. همچنین تأسیس کتابخانه عمومى با ظرفیّت بیست هزار جلد کتاب و سالن وسیع مطالعه که با همّت اهل خیر و جدّیّت طلّاب عزیز ساخته شده و اداره مى شود از دیگر خدمات من است.
در سال 1360شمسى به نمایندگى مجلس خبرگان رهبرى برگزیده شدم و مدّت هشت سال در جلسات حاضر بودم. پس رحلت امام، وقتى مسئله جانشینى ایشان مطرح شد و به پیشنهاد آقاى هاشمى رفسنجانى نام آیةاللّه خامنه اى برده شد. پس از گفت و گو، اکثریّت مجلس - که من نیز از جمله آنان بودم - ایشان را به عنوان رهبر انقلاب اسلامى ایران برگزیدند. البته این رأى گیرى بر مبناى بازنگرى قانون اساسى که در آخر عمر امام(ره) انجام گرفت و شرط مرجعیّت از رهبرى حذف شد، صورت پذیرفت. حقیر دلیل رأى دادن خود به ایشان را نوشتم و متذکر شدم که براى رهبرى، فقاهت کافى است و فقاهت آشنایى با احکام شرعى به حدّ معتنابه مى باشد. این نوشته همان زمان در بعضى از روزنامهها منتشر گردید.
هم چنین در سومین دوره انتخابات خبرگان رهبرى از سوى مردم استان فارس به نمایندگى برگزیده شدم.
تألیفات
در کنار تدریس از تألیف و تحقیق نیز غافل نبودم و آنچه در زیر مى آید نتیجه تلاش من در این زمینه است:
خارج فقه (کتاب الصلوة)؛ الهادى الى الطریقة الوسطى فى شرح العروة الوثقى (خارج فقه کتاب الخمس)؛ تفسیر سوره بقره؛ تفسیر سوره الرحمن؛ تفسیر سوره واقعه؛ اصول عقاید (بحث توحید، نبوت و بحث هایى از معاد)؛ شرح نهج البلاغه (تا خطبه هفتم)؛ اخلاق اسلامى.